نشریه چشمه
( به یاد شهید احمد کاظمی )
جوری با چکمه به دهان او کوبیده بودند که تا یکماه خونریزی بینی داشت . بعد از پیروزی انقلاب هنگامیکه مسئولین قضایی نجف آباد از او می خواهند که شکنجه گرانش را معرفی کند ، زیر بار نرفته و می گوید : انقلاب آنها را تنبیه کرده است . جالب اینکه یکی از همین افراد چند سال قبل برای انتقال فرزندش از دانشگاه آزادیک شهر به شهر دیگر از احمد کاظمی طلب کمک کرده بود و او هم به دانشگاه توصیه کرد مشکل ایشان را حل کنند .
اجازه نمیداد که کسی از دفتر فرماندهی بخواهد کاری برای ما انجام دهد.اگر میتوانست خودش دنبالمان میآمد و اگر نمیشد ما را راهی میکرد تا خودمان با اتوبوس واحد جایی برویم.حتی زمانی که بچهمان مریض بود و باید به کلینیک میبردمش به دلیل اینکه نتوانست بیاید با همان حال با اتوبوس واحد ساعتها در مسیر بودیم تا با مشقت به کلینیک برسیم و من از این وضع راضی بودم.
همسر شهید
نگهبان پست 12 شب تا 2 بعد از نیمه شب بود و من 2 تا 4 صبح در تپه های حسین آباد بین سنندج و دیوان دره ، نوبت پست من که رسید گفت : از اول شب تاکنون سر و صدای زیادی از پایین دره می آید. گفتم پس اجازه بده از ارتش درخواست کنم یک منوری بزنند تا روشن شود شاید کومله و دمکرات باشند. گفت : اتفاقاً من هم همین نظر را داشتم اما با توجه به کمبود مهمات بهتر دیدم این کار را نکنم. گفتم من در پست خودم درخواست می کنم . گفت تو هم این کار را نکن من حاضرم تا صبح با هم پست بدهیم. آن شب 4 ساعت پست داد ولی حاضر نشد به خاطر کمبود مهمات یک گلوله منور درخواست کند.
توی اداره هم نمی دانم آب قطع شده بود یا آب غیر قابل خوردن بود ، چی بود که کارمندها آب معدنی می خوردند.خواستم ازآب معدنی بخورم بابا نگذاشت . گفت این آبها مال کارمند هاست . شما که اینجا کار نمی کنی . هم کارهای بابا گفتند "بذار بخوره ،آبه دیگه ! این حرفارو نداره" به من آرام گفت " این ها رو ول کن ! چند دقیقه صبر کن می رویم خانه اون وقت با هم آب میخوریم" فرزند شهید
خاکریز آن بیشترین ارتفاع را داشت ، غذای آن بهترین غذا بود ، انضباط در همه جا به چشم می خورد .در آرایش سنگرها ، در چیدن سلاح ها و ... حتی مقام معظم رهبری در یکی از خاطرات خویش می فرماید: وقتی از لشکر نجف اشرف بازدید کردم ، اولین لشکری که برای تانک ها چک لیست نوشته بود ، لشکر احمدبود .برای همه چیز و همه کس برنامه داشت .
روزهای آخر عمر شریفشان بود که برای سرکشی از لشکر 8 نجف به نجف آباد آمده بودند ساعت 6 صبح قبل از بازدید از پادگان عاشورا به درخواست خودشان به جنت الشهدا بر سر مزار یاران و همرزمان شهیدش رفتیم ، بر مزار شهدا می ایستاد و به حالت خاصی تعظیم می کرد واشک می ریخت ، باور کنید حالت خاصی را در چهره اش می دیدم وانگار که مسائلی را فهمیده بود و به او الهام شده بود که بزودی به جمع این یارانش خواهد پیوست ، مرتب آرزوی شهادت می کرد وبرای چندمین بار گفت :انسان اگر حتی فرمانده نیروی زمینی هم باشد بالاخره باید زیر خاک برود و بمیرد و مهم این است که چگونه می رودو می میرد. همرزم شهید